همسر من مریض شد.
او همواره به دلیل مشکلات در محل کار ، زندگی شخصی، شکست در زندگی و فرزندان
عصبی بود.
او 30 پوند از وزنش را از دست داده بود و فقط حدود 90 پوند وزن داشت .
او بسیار لاغر شده بود و به طور مداوم و بی اختیار گریه میکرد.
او یک زن خوشحال نبود .
او از سردرد، درد قلب و ناراحتی اعصاب ادامه دار زجر میکشید .
او خواب درستی نداشت ،او تنها در روز کمی میخوابید و
بسیار به سرعت در طول روز خسته میشد .
رابطه ما در آستانه یک شکست و جدایی بود.
او داشت زیباییش را از دست میداد ، او زیر چشم خود کیسه های چربی داشت،
او دیگر از خود مراقبت نمیکرد . او حاضر به بازی کردن در هیچ فیلمی نبود و
همۀ نقشها را رد میکرد. من امیدم را از دست داده بودم و
فکر میکردم که ما به زودی طلاق خواهیم گرفت ...
اما ناگهان
تصمیم گرفتم به عمل کردن .
میدانستم من زیباترین زن بر روی زمین را دارم .
او بت زیبایی بیش از نیمی از مردان و زنان بر روی زمین است، و
من تنها کسی بودم که اجازۀ به خواب رفتن در کنار او و در آغوش گرفتنش را داشتم .
من شروع به سرریز کردن او با گل و بوسه و عشق کردم و
هر لحظه او را سورپرایز و خوشحال میکردم .
من به او هدایای بسیاری میدادم و فقط برای او زندگی می کردم .
من در ملاء عام فقط در مورد او صحبت میکردم .
من او را در مقابل خود و دوستان مشترکمان ستایش میکردم .
شما آن را باور نمی کنید، اما او روز به روز شکوفا میشد .
او هر روز احوالش بهتر شد. او وزن خود را به دست آورد،
دیگر عصبی نبود و حتی بیشتر از همیشه مرا دوست داشت .
من نمیدانستم که او تا این حد توانایی عشق دارد .
و پس از آن متوجه یک مطلب شدم : زن بازتابی از رفتارِ مَردش است .
اگر شما زنی را تا نقطۀ جنون دوست بدارید ،او هم به همان مجنون تبدیل خواهد شد.